نای دل

ای کاش بین هفتاد و سر،سری بود مرا...

آخرین مطالب
پیوندها

۴۹ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

۳۰
دی
داشتم کتاب میخوندم که با محتضر باید آرام برخورد کرد...

روی سینه اش چیز سنگین نگذاشت...

.

.

.

در کربلا چه کردند...

۳۰
دی
شکر فروشی یوسف نمیرسد جایی...

زبس که لعل لب یار ما نمک دارد...

۳۰
دی
عازمم که برم...

حرم مهربانی...

حرمی که کربلای اولم را از اونجا گرفتم...

میرم مشهد...

پابوس سلطان علی موسی الرضا...

دعا میکنم همه را...

۳۰
دی
ح س ی ن...

بگذار پشت در میخانه بمیرم!!!

۲۹
دی
داره کم کم ماه صفر تموم میشه...

دلم عزای پیرهن سیاهم رو گرفته...

دلم گرفته...

دوست دارم دوباره یک محرم باشه...

اما نمی شه...

دل من هنوز سیاهه،ح س ی ن!!!!


۲۹
دی
نمازم تو کربلا کامل هست...

آخر چون وطنم آنجاست...

۲۹
دی
مگه میشه دل به تو داد و بی خیال کربلا شد...

آقا...

کربلا...

۲۹
دی

شبهای جمعه دلم باب القبله هست!!!!

۲۹
دی
در تاربخ اومده کربلا دشت بوده...

دشت یعنی سرزمین صاف و هموار و یا کمی ناهموار...

.

.

.

آقا که رفت به گودال...

شاید بخاطر اینکه تو دلش این بود که زینب نبیند...

اما،آخر هم دید...

چه دیدنی...

۲۸
دی
وقتی آب را از مشتت ریختی، آبروی آب هم بر آب رفت...