نای دل

ای کاش بین هفتاد و سر،سری بود مرا...

آخرین مطالب
پیوندها

۴۹ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۷
دی
برادر!!!

تو محله یهودیها!

بدنم"سنگسار" تو شد...

همونطور که دلم "اسیر" عشق تو بود...

همه را تحمل کردم،از برای "تو"...

۲۷
دی
دختر سه ساله اسیر نگاه پدر هست...



--------------------------------------------------------------

پ.ن:دلم روضه سه ساله می خواد...

۲۷
دی
این شبها...

چشمم دنبال ماه هست...

نگاه به ماه دلم رو تکون میده...

چشهامو تکون میده...

آه ماه حرم...

همه اش بخاطر توست...

۲۶
دی
دختر سه ساله...

میدونی یعنی چقدر؟!!!

یعنی دست کوچک...

به اندازه ای که اگه از ناقه بیافتد بیهوش هست...

پای کوچک...

به اندازه ای که هر چقدر هم تند بدود،باز به او می رسد..

گونه کوچک...

یعنی اگه سیلی بخورد،نیم رخ او کبود است...

قلب کوچک...

یعنی اگر سر بابا را ببیند،می میرد...

سه ساله یعنی رقیه...

۲۵
دی
دیگه هر وقت کلمه قطعه قطعه می شنوم...

یاد علی اکبر می کنم...

۲۴
دی
خدا می داند بدون رقیه آمدن چقدر سخت بود بر زینب...

اصلا انگار زینب برای صبر بر غم آفریده شده...

۲۴
دی
ما که بریدیم...

چه کشید خواهرت زینب...

۲۴
دی
چه گذشت بر دل زینب  در راه شام...

تمام مسیر انگشتری آشنا را در دست ساربان می دید...

امان از دل زینب...

۲۴
دی
سکینه می گفت:

لعنت به دنیا که مارو

به شام رسوند....

به مجلس حروم رسوند....

راستی رقیه ات باباجون سلام رسوند

چهل روزه رباب دل ما رو سوزوند

یه لحظه تو سایه نموند

هر طفل شیر خواره رو دید

لالایی خوند....

۲۴
دی
پدر قرآن ساکت را بر نیزه کرد...

پسر قرآن ناطق را...

لعنت خدا بر هر دو باد...