تو محله یهودیها!
بدنم"سنگسار" تو شد...
همونطور که دلم "اسیر" عشق تو بود...
همه را تحمل کردم،از برای "تو"...
تو محله یهودیها!
بدنم"سنگسار" تو شد...
همونطور که دلم "اسیر" عشق تو بود...
همه را تحمل کردم،از برای "تو"...
--------------------------------------------------------------
پ.ن:دلم روضه سه ساله می خواد...
چشمم دنبال ماه هست...
نگاه به ماه دلم رو تکون میده...
چشهامو تکون میده...
آه ماه حرم...
همه اش بخاطر توست...
میدونی یعنی چقدر؟!!!
یعنی دست کوچک...
به اندازه ای که اگه از ناقه بیافتد بیهوش هست...
پای کوچک...
به اندازه ای که هر چقدر هم تند بدود،باز به او می رسد..
گونه کوچک...
یعنی اگه سیلی بخورد،نیم رخ او کبود است...
قلب کوچک...
یعنی اگر سر بابا را ببیند،می میرد...
سه ساله یعنی رقیه...
اصلا انگار زینب برای صبر بر غم آفریده شده...
تمام مسیر انگشتری آشنا را در دست ساربان می دید...
امان از دل زینب...
لعنت به دنیا که مارو
به شام رسوند....
به مجلس حروم رسوند....
راستی رقیه ات باباجون سلام رسوند
چهل روزه رباب دل ما رو سوزوند
یه لحظه تو سایه نموند
هر طفل شیر خواره رو دید
لالایی خوند....
پسر قرآن ناطق را...
لعنت خدا بر هر دو باد...