من نمی توانم ح س ی ن...
نمی توانم ز غم ت فریاد بر نیاورم،نمی توانم با فکر نفس نفس زدن ت از تپش های قلبم بکاهم...نمی توانم از غم دردانه ت ضجه نزنم،نمی توانم ذکر ای آرام جانم را بشنوم و آرام بگیرم،نمی توانم پای چل چلی کردن بازگشتگان از حرم ت لب به سخن باز کنم،نمی توانم عطر مُشک حریم ت را بو کنم،نمی توانم جا ماندنم را در خیل مجانین ت ببینم،نمی توانم بر مُهر حرم ساقی ت نماز بخوانم ،نمی توانم ذکر امیری ح س ی ن را زمزمه نکنم،نمی توانم از جذبه سینه زنی ناگهانی در حرمی فرار کنم،نمی توانم با دیدن گنبدهای طلایی به یاد گنبد ت آه نکشم،نمی توانم دوری کربلا ت را تحمل کنم...
ح س ی ن بی تو نمی توانم...
نمی توانم...
ح س ی ن ، هوای وطنم،حرم ت آرزوست...
پ.ن:وقنی دوستان و آشنایان، هرکدامشان می آیند و می گویند:کربلا رفتند یا در خواب دیدن یا...،و تو جا مانده ای،دگر چه می توانی بکنی؟!!!!
پ.ن 2:بَدان نیز همچنان دل دارند...
پ.ن3:همه گنبد های طلایی برایت بوی ح س ی ن دارند..
پ.ن4:دلم خون می خواهد،سرزمین خون و...
- ۹۱/۰۲/۲۹
هـــوای ِ وطنـــــم ... هـــــوای ِ شهر ِ مادریم آرزوست ...