ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد/با چنین نیزه ی سر سخت،به لب ها نزنی
نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا -/ساقه ی نیزه خونین شده را تا نزنی
من از این وادی خون زنده نباید بروم/شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
دست،باز شو ای دست بیا کاری کن/فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی...
شاید این مصرع هم در ذهنش بود:
میروم که پیش چشمم، عمه ام را نزنی
یا با دست سخت خود،سیلی به رقیه نزنی..
ستاره کوچک حسن(ع) در کربلا نیز رفت...