نای دل

ای کاش بین هفتاد و سر،سری بود مرا...

آخرین مطالب
پیوندها

۶۲ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

۰۹
آذر
یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی/که به این سینه مجروح،تو با پا نزنی

ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد/با چنین نیزه ی سر سخت،به لب ها نزنی

نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا -/ساقه ی نیزه خونین شده را تا نزنی

من از این وادی خون زنده نباید بروم/شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی

دست،باز شو ای دست بیا کاری کن/فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی...

شاید این مصرع هم در ذهنش بود:

میروم که پیش چشمم، عمه ام را نزنی

یا با دست سخت خود،سیلی به رقیه نزنی..

ستاره کوچک حسن(ع) در کربلا نیز رفت...

۰۹
آذر
این روزا فقط به فکر اینم بازم میشه بیام حرمت...

ارباب،دلم بدجور تنگه

بازم میگم به خاطر رقیه...

۰۹
آذر
هدیه ابوذر بود ؛ غلام  سیاه ....
وقتی از نفس انداختنش گفت:ارباب...
از همان روز ، روسیاه هایی مثل ما جرات کردند ، به آقا بگند: ارباب...


به نقل از روضه های ما...

۰۹
آذر
شکسته تر ز من پیر، دیگر اینجا نیست

مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید

برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان

میان این همه لبخند دست و پا نزنید

خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان

فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید_

که در برابر چشمان مادری تنها

سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید...

جرعه ی چهارم از مشک محرم ارباب..

۰۸
آذر
تا صوت قرآن از لب آن ها می آید

کفر تمام نیزه ها بالا می آید

ای تیغ های کُند،با تقسیم

سرها چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!؟

این اولین باریست که از پشت خیمه

دارد صدای گریه ی آقا می آید

زینب بیا از خیمه ها بیرون، که تنها -

با دیدن تو حال آقا جا می آید...


۰۸
آذر
چشمهای خرابه روشن شد،السلام علیک سر،بابا

می پرد پلک زخمیم از شوق،ذوق کرده است این قدر بابا

در فضای سیاه دلتنگی،چشمهایم سفید شد از داغ

سوختم،ساختم بدون تو،خشک شد چشم من به در خرابه بابا...

از اول من سر به پای تو میگذاشتم،اما در شام همه چیز برعکس شده،تو سر گذاشته ای به دامان من...

امشب راحت بخواب..

اصلا باهم...

۰۸
آذر
شام سر تا به پا همه چشمند،قد و بالای من تماشا شد

من شهید نگاه می باشم،کشته ی این همه نظر بابا

دارم از داغ کوچه می گویم،باغ آتش بهشت پهلویم

با تمام وجود حس کردم،مادرت را به پشت در بابا...


خدا می داند داغ تو با غیرت الله،عباس(ع) چه کرد؟!!

۰۸
آذر
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی/من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

چه عجب! طشتی برای این سرت آورده اند/ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان

تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان من/چشم من افتاده بر لب های زیر خیزران

این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند/شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان...

امشب دارد تمام میشود،ام ابیهای حسین،همه امیدم تویی...

۰۸
آذر
ح س ی ن (علیه السلام)

حروف م ق ط ع ه تنت به روی زمین داغ کربلا،زیباترین آیه سجده دار خدا شده است!!

۰۸
آذر
بسم رب الرقیه

قدری آغوش عمه پوشیدم،کاش می مردم و نمی دیدم

یا که معجر بده همین حالا،یا که امشب مرا ببر بابا

طعنه ها قد کمانی اش کردند،پیر شد در نگاهشان

هر بارتا به من خیره شد نگاه سنگ،سینه ی او شده سپر بابا..


بابا،عمه خوب پرستاری کرد...