از قتلگاه تو هیچ کس دست خالی برنگشت...
ارباب...
من جا مونده ام از حسین،حتی از این کاروان...
کاروان کجایید؟!!!
من می خوام جای بزرگ بانوی سه ساله کتک بخورم...
بی بی شفا می خوام...
شفای دلم رو می خوام...
امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور
از دودمان فتنه خاکستری،خسی-
خورشید را به شعله کشیده است در تنور
جز آسمان ابری این شام کوفه سوز
خورشید سر بریده که دیده دیده است در تنور...
امان از دل سوختگان،دل سوخته،دامن سوخته...
به پدرش رفته بود در شجاعت...
این است معنای ولایت پذیری و خانواده ولایی...
گفتن انقدر زخم زدن .. بدنش کوچیک شده ....
گفتم چرا قاسم بزرگ شده پس ؟ ابوالفضل کوچک شده ؟
گفت ...
گفت خجالت مرد رو کوچیک می کنه ...
دوباره هوا تاریک شد...
دوباره لکنتم شروع شد...
ب..ب..ب...بابا...
ک...ک...ک...کاش ...ع ع عمو بود...
اگر مهلت می دادش ساربان...
به نقل از (روضه ما)