نای دل

ای کاش بین هفتاد و سر،سری بود مرا...

آخرین مطالب
پیوندها
۲۹
دی
داره کم کم ماه صفر تموم میشه...

دلم عزای پیرهن سیاهم رو گرفته...

دلم گرفته...

دوست دارم دوباره یک محرم باشه...

اما نمی شه...

دل من هنوز سیاهه،ح س ی ن!!!!


۲۹
دی
نمازم تو کربلا کامل هست...

آخر چون وطنم آنجاست...

۲۹
دی
مگه میشه دل به تو داد و بی خیال کربلا شد...

آقا...

کربلا...

۲۹
دی

شبهای جمعه دلم باب القبله هست!!!!

۲۹
دی
در تاربخ اومده کربلا دشت بوده...

دشت یعنی سرزمین صاف و هموار و یا کمی ناهموار...

.

.

.

آقا که رفت به گودال...

شاید بخاطر اینکه تو دلش این بود که زینب نبیند...

اما،آخر هم دید...

چه دیدنی...

۲۸
دی
وقتی آب را از مشتت ریختی، آبروی آب هم بر آب رفت...

۲۷
دی
برادر!!!

تو محله یهودیها!

بدنم"سنگسار" تو شد...

همونطور که دلم "اسیر" عشق تو بود...

همه را تحمل کردم،از برای "تو"...

۲۷
دی
دختر سه ساله اسیر نگاه پدر هست...



--------------------------------------------------------------

پ.ن:دلم روضه سه ساله می خواد...

۲۷
دی
این شبها...

چشمم دنبال ماه هست...

نگاه به ماه دلم رو تکون میده...

چشهامو تکون میده...

آه ماه حرم...

همه اش بخاطر توست...

۲۶
دی
دختر سه ساله...

میدونی یعنی چقدر؟!!!

یعنی دست کوچک...

به اندازه ای که اگه از ناقه بیافتد بیهوش هست...

پای کوچک...

به اندازه ای که هر چقدر هم تند بدود،باز به او می رسد..

گونه کوچک...

یعنی اگه سیلی بخورد،نیم رخ او کبود است...

قلب کوچک...

یعنی اگر سر بابا را ببیند،می میرد...

سه ساله یعنی رقیه...