نای دل

ای کاش بین هفتاد و سر،سری بود مرا...

آخرین مطالب
پیوندها
۲۵
دی
دیگه هر وقت کلمه قطعه قطعه می شنوم...

یاد علی اکبر می کنم...

۲۴
دی
خدا می داند بدون رقیه آمدن چقدر سخت بود بر زینب...

اصلا انگار زینب برای صبر بر غم آفریده شده...

۲۴
دی
ما که بریدیم...

چه کشید خواهرت زینب...

۲۴
دی
چه گذشت بر دل زینب  در راه شام...

تمام مسیر انگشتری آشنا را در دست ساربان می دید...

امان از دل زینب...

۲۴
دی
سکینه می گفت:

لعنت به دنیا که مارو

به شام رسوند....

به مجلس حروم رسوند....

راستی رقیه ات باباجون سلام رسوند

چهل روزه رباب دل ما رو سوزوند

یه لحظه تو سایه نموند

هر طفل شیر خواره رو دید

لالایی خوند....

۲۴
دی
پدر قرآن ساکت را بر نیزه کرد...

پسر قرآن ناطق را...

لعنت خدا بر هر دو باد...

۲۳
دی
پا به پای من تا شام آمدی...

ب ر ا د ر...

روی نیزه با پای سر...

۲۳
دی
همه شنیدیم که دختر بغل پدرش آروم می گیرد...


اما دختری در خرابه گفت:

بابا!!

تو بیا در آغوشم،هم من آروم شم هم تو...

۲۳
دی
فکر نمی کردم تو این دنیا هم برزخ باشد...

تا اینکه رفتم کربلا...


برزخ بین الحرمین...

۲۳
دی
سقا!!!

کاش می دیدی سی روز هست که آب بازه...