۲۵
دی
دیگه هر وقت کلمه قطعه قطعه می شنوم...
یاد علی اکبر می کنم...
اصلا انگار زینب برای صبر بر غم آفریده شده...
تمام مسیر انگشتری آشنا را در دست ساربان می دید...
امان از دل زینب...
لعنت به دنیا که مارو
به شام رسوند....
به مجلس حروم رسوند....
راستی رقیه ات باباجون سلام رسوند
چهل روزه رباب دل ما رو سوزوند
یه لحظه تو سایه نموند
هر طفل شیر خواره رو دید
لالایی خوند....
پسر قرآن ناطق را...
لعنت خدا بر هر دو باد...
اما دختری در خرابه گفت:
بابا!!
تو بیا در آغوشم،هم من آروم شم هم تو...
تا اینکه رفتم کربلا...
برزخ بین الحرمین...