پهلوی شکسته ای دارم،
اما شکسته تر از پهلوی مادرت زهرا نمی شود..
پ.ن:با دردانه...
پ.ن2:شعر سوخته...
پ.ن3:دختر سه ساله اسیر نگاه پدر است یا شایدم کشته...
پهلوی شکسته ای دارم،
اما شکسته تر از پهلوی مادرت زهرا نمی شود..
پ.ن:با دردانه...
پ.ن2:شعر سوخته...
پ.ن3:دختر سه ساله اسیر نگاه پدر است یا شایدم کشته...
سوختن در شعله ی دل کمتر از پرواز نیست...
نه سوریه... زینب!
نه خادمی شهدا...حاج همت!
نه خادمی جمکران...مهدیا!
پس من چه کنم!!!...
همه امیدم به حریم رئوف است....
پ.ن:امسال سخت ترین پایان سال و شروع سال را دارم...
دعا می خواهم...
اما یادشان نبود که دردانه سه ساله دیگر به کلمه عمو حساس است...
خیلی حساس...
دلم میگه آقا همه چی داد:
سر...
پسر...
برادر...
انگشتر...
حتی دختر سه ساله...
--------------------------------------------------------------
پ.ن:دلم روضه سه ساله می خواد...
میدونی یعنی چقدر؟!!!
یعنی دست کوچک...
به اندازه ای که اگه از ناقه بیافتد بیهوش هست...
پای کوچک...
به اندازه ای که هر چقدر هم تند بدود،باز به او می رسد..
گونه کوچک...
یعنی اگه سیلی بخورد،نیم رخ او کبود است...
قلب کوچک...
یعنی اگر سر بابا را ببیند،می میرد...
سه ساله یعنی رقیه...
اما دختری در خرابه گفت:
بابا!!
تو بیا در آغوشم،هم من آروم شم هم تو...