نای دل

ای کاش بین هفتاد و سر،سری بود مرا...

آخرین مطالب
پیوندها

۲۳۵ مطلب با موضوع «حضرت عشق...» ثبت شده است

۱۳
آذر
عمو جون!!

تو که اون بالایی به بابا بگو دخترش تو خرابه منتظره...

۱۳
آذر
اودمدم آقا برات بگم

برا خود خودت که غلط کردم

منو ببر...

۱۳
آذر
کی گفته اکبر دو بخش هست...

اکبر صد بخش..

هزار بخش است...

تکه تکه ات کردند ارباب...

در مقتل آمده مقراض،هرچه فکر کردم نمیفهمم چگونه..

۱۲
آذر
اصغر دو بخش دارد...

اما دیگر صدا ندارد...

کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد

۱۱
آذر
خودت به عمویت گفتی برایت شهادت از عسل شیرین تر است...

آخر قصه را دیدی...

همچو عسل کش آمدی...

۱۱
آذر
جگرم می سوزه...

عمو جگرم می سوزه...

نعل اسبها داغ بود،جگرم می سوزi..

غریب برادر جگر عمو هم سوخت!!!

۱۰
آذر
عجب جاذبه ای دارد،جاذبه آسمان...

کسی ندیده تا حالا قدرت جاذبه آسمان بیشتر از زمین باشد...

الا کربلا...

ارباب کف دست خود را از خونش پر می کرد و به آسمان می فرستاد اما حتی یک قطره هم برنگشت...

۰۹
آذر
یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی/که به این سینه مجروح،تو با پا نزنی

ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد/با چنین نیزه ی سر سخت،به لب ها نزنی

نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا -/ساقه ی نیزه خونین شده را تا نزنی

من از این وادی خون زنده نباید بروم/شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی

دست،باز شو ای دست بیا کاری کن/فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی...

شاید این مصرع هم در ذهنش بود:

میروم که پیش چشمم، عمه ام را نزنی

یا با دست سخت خود،سیلی به رقیه نزنی..

ستاره کوچک حسن(ع) در کربلا نیز رفت...

۰۹
آذر
این روزا فقط به فکر اینم بازم میشه بیام حرمت...

ارباب،دلم بدجور تنگه

بازم میگم به خاطر رقیه...

۰۹
آذر
هدیه ابوذر بود ؛ غلام  سیاه ....
وقتی از نفس انداختنش گفت:ارباب...
از همان روز ، روسیاه هایی مثل ما جرات کردند ، به آقا بگند: ارباب...


به نقل از روضه های ما...