ح س ی ن میترسم...
پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۵۰ ب.ظ
تو امیر منی و من غلام تو
امیری ح س ی ن و نعم الامیری
و تو چه خوب اربابی و من چه بد نوکری...
و چقدر فاصله دارم از آن طینت شما...
شیعتنا خلقوا من طینتنا اما من...

می ترسم ح س ی ن!
زبیرت باشم به جای زهیرت
می ترسم ح س ی ن!
از اینکه محرم بیاید و من نیز شب عاشورا تو را در تاریکی تنها بگذارم و بروم
ح س ی ن!
مسلمان شده چشمانت آرزوست!
ح س ی ن!
باز دوباره بوی محرمت پیچیده!
ح س ی ن!
از خودم می ترسم..
پ.ن:امام رضا (ع):اقرح جفوننا یابن الشبیب...فهمیده ام کم گریه کرده ام..
پ.ن2:می دانم میلاد است اما این دل فعلا شاد نیست،سیاه است و غمگین...
پ.ن:آخر زنجیرت،زنجیرم خواهد کرد...
- ۹۱/۰۷/۰۶
می ترسم ح س ی ن!
از اینکه زمانه مرامش زود تغییر می کند
می ترسم ح س ی ن!
از اینکه نایت به آه تبدیل شود و برادرت یادش رود با هم رجز خواندنتان را
ح س ی ن!
هرکس که در آیین توست را غلامم
ح س ی ن!
کم کم محرم شده و همه زیر علم تو؛غافل اما، که تو زیر علم عباس(ع) کمک می خواهی!
ح س ی ن!
از رفاقت هایی که به نام تو نوشتم و به رسم تو عمل نکرده ام زیاد می ترسم...
------------------------
پ.ن: باز هم به مرام عباس(ع)... ، مشک بر سینه ی او دوخته اما حرمش می پایید.
خوبی شما؟؟؟
تحویل نمی گیریدا... خلاصه که طلبتون. :(