فقط ح س ی ن ...
يكشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۲:۰۰ ق.ظ
همین قلب کوچکم وقتی می گیرد و گره می خورد به پنجره های ضریح تو، بهانه می شود که بگویم به خودم نه ماهه از محل تولدم دورم و انگار نه انگار...
از روزی که برگشتم زمزمه اش به سرم زد که بازهم...
من همچنان با با روسیاهی می روم و می روم... که ایکاش کنار خود نگهم داری ارباب...
وقتی می گن: زود نصیبت شدآآآآ! و من میشینم و هی حساب می کنم که زود یعنی چقدر؟؟!!!!
نه ماه رفت!نه ماه یعنی لحظه لحظه هایی که هر شب و روز بمیری و زنده بشی!شش ماه می شود همه لحظه هایی که حال نداری بهت گیر میدند که چی شده و تو باز می گویی فقط حال نداری و میگویی دعا کنید حل بشه!!!!!!
کاش باز نمیگشتم...
فقط ح س ی ن!!
از روزی که برگشتم زمزمه اش به سرم زد که بازهم...
من همچنان با با روسیاهی می روم و می روم... که ایکاش کنار خود نگهم داری ارباب...
وقتی می گن: زود نصیبت شدآآآآ! و من میشینم و هی حساب می کنم که زود یعنی چقدر؟؟!!!!
نه ماه رفت!نه ماه یعنی لحظه لحظه هایی که هر شب و روز بمیری و زنده بشی!شش ماه می شود همه لحظه هایی که حال نداری بهت گیر میدند که چی شده و تو باز می گویی فقط حال نداری و میگویی دعا کنید حل بشه!!!!!!
کاش باز نمیگشتم...
فقط ح س ی ن!!
- ۹۰/۰۹/۲۰