نای دل

ای کاش بین هفتاد و سر،سری بود مرا...

آخرین مطالب
پیوندها

۴۹ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۳
دی
پا به پای من تا شام آمدی...

ب ر ا د ر...

روی نیزه با پای سر...

۲۳
دی
همه شنیدیم که دختر بغل پدرش آروم می گیرد...


اما دختری در خرابه گفت:

بابا!!

تو بیا در آغوشم،هم من آروم شم هم تو...

۲۳
دی
فکر نمی کردم تو این دنیا هم برزخ باشد...

تا اینکه رفتم کربلا...


برزخ بین الحرمین...

۲۳
دی
سقا!!!

کاش می دیدی سی روز هست که آب بازه...

۲۱
دی
نامت را که می برم دلم تکه تکه می شود...

ح س ی ن...

چشمانم دوباره می بارند...

شبیه زینب می شوم...

آخه اشک من، نمی از یم زینبه..

۲۰
دی
جسم پدر صد...هزار...قسمت شد...


دل رقیه هم برای پدرش صد... هزار...قسمت شد...

۱۹
دی
بند مشک پاره شد و بند دل رباب هم....
۱۸
دی
بعد کربلا برا همه سوال شده بود...

چرا سم های اسبان بوی سیب می دهد...

۱۷
دی
قرآن خیلی جاها رفته...

قرآن زیر سم اسبان...

قرآن روی نیزه...

قرآن در تنور...

قرآن در تشت طلا...

.

.

آخرش یک نفر پیدا شد که جای آن را بداند...

قرآن بر روی زانوی رقیه...

۱۶
دی
وقتی عمود را به سرش زدند...

.

.

شق القمری شد...