نای دل

ای کاش بین هفتاد و سر،سری بود مرا...

آخرین مطالب
پیوندها
۲۱
دی
نامت را که می برم دلم تکه تکه می شود...

ح س ی ن...

چشمانم دوباره می بارند...

شبیه زینب می شوم...

آخه اشک من، نمی از یم زینبه..

۲۰
دی
جسم پدر صد...هزار...قسمت شد...


دل رقیه هم برای پدرش صد... هزار...قسمت شد...

۱۹
دی
بند مشک پاره شد و بند دل رباب هم....
۱۸
دی
بعد کربلا برا همه سوال شده بود...

چرا سم های اسبان بوی سیب می دهد...

۱۷
دی
قرآن خیلی جاها رفته...

قرآن زیر سم اسبان...

قرآن روی نیزه...

قرآن در تنور...

قرآن در تشت طلا...

.

.

آخرش یک نفر پیدا شد که جای آن را بداند...

قرآن بر روی زانوی رقیه...

۱۶
دی
وقتی عمود را به سرش زدند...

.

.

شق القمری شد...

۱۵
دی
تو غلام سیاه داشتی...

منم دل سیاهی دارم...

منم می خری؟!!!

ح س ی ن!!!!!!

۱۳
دی
تو شبهای تاریک شام...

ماه شب شام رقیه،عباس بود...

۱۲
دی
اشک که برای ح س ی ن الکی نمی آید...

حتما اشک باید جوری باشه که دل زینب را ذره ای التیام دهد...

۱۱
دی
خیمه ای که صاحب آن در آن نباشد می سوزد...

حتی اگه خیمه عباس(ع) باشد...